رگ و پی های این شهر 

نیم مرده را

تا کجا کشیده می توان 

رگهای بی خون  این مردمان را

تا کجا از  شاه و و شعر شراب

تهی میدارید ؟

صدای مهربان و نشان بودن را

از حنجرهای این آسمان 

تا کی دزدیده میبرید

عسل غلیظ معطر عشق را

 تا کجا انکار میکنید ؟

دستهای کودکان دیروز را

به کُنده و زنجیر  

تا کجا خسته و

بسته میدارید

چندی آفتاب کش

تا کی  غزل میدزدید؟

آخر شمایان 

تا کی  کتابسوز

 خواهید ماند

مرا دیگر تاب  نیست

تاب شما را هرگز

  ندارم هیچ


با گلوله  هایتان 

عاقبت شاعری خسته

سجده  خواهد کرد

 در یادگار دلسوختگان

بی وضو 

 بی حضور شما

آرام و دلخوش

 در  سوخته  جایی

که   مانده باشد

بنام تهران


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد