ارغوانی نخواستم

از آبی هم خوش دل نبودم هیچ

 

چشم تو  / پیراهن تو

چون بخت خفته من

تاریکند  و سیاه چندان 

که در شبهای بیداری

راه گم میکند آهو

 

 جام بیرنگ است

و چنان ناپیدا

که گویی لب توست

 گرم و بخار آلود

جایی میانه گوش و گردنم

نجوا میکند هر شب به ناز ...که بیا

 امشب بیا مرا ببوس

 

----------------------------------------------

جوانان زیر برفها راه رفته

خسته می نشینند سفید سفید

مو های سیاهشان براستی بی شور

بی شراب و نمک در زمستان خواب انگیز

 

پیر زنانی با کلاف شعر در دست

هذیان می گویند

و مردان با شانه های پهن

زیربرفها به رویای اسب و چمنزار

در اعماق دره های گم

یخ می زنند و  می میرند

-----------------------------------------------

 

پاییز که ما را

در راه بلند عمر

گاه شب  گاه نیمه شب

می رسانید به هم

چونان کو چه های بلند

همشهری گیسوی توست

 آن تاریک عطر آلود

نمناک باران شسته

 که تمام نمیکند بیخوابی ما را؟

 

چهل ابلیس  جویای منند

 مرا پنهان کن باز

 لابلای گیسویت

در چین چین جامه های خواب

 دوباره گرمم  کن

 

حواصیل نایاب دریاهای بی توام

آفتابی کم/ موجی کوتاه

مرا در تو  بیدار می کند

ساحل من ای داغ

 

مارکوپولوی کوچک من

کریستف کلمب زنانه زیبا

مرا پیدا کن

 

آفتابی سرد و زرد

بر بالای موج های کوتاه

می دمد هر صبح

و پاییز آن زمانه ایست

 که رفته تا باز آید

 

بهار بهار می خوانم

 هی می گردم

در کوچه های نمناک سرد

یخ بسته / سرما خورده

همچون پاییزی کاهبار

 

پنهان میشوم در چین یا ماچین

بهار که آمدحتما

 ای سند باد دلربا

بدیدنم بیا

-------------------------------------