شبی تو خواهی آمد
چون باران گرمسیری
سیل معطر رودآسایی از گیسویت
مرا خواهد برد
دور ، دور ، تا دورها
مرزی ست میانه مستیها و راستیها
و این زندگی کوتاه
منم ، این آب باز آبشارهای تاریک
رودهای بزرگ جهان
آشنایند با عریانی تن من
شنا میکنم اینک ، تا تو
در موج گلبرگ های اقاقی پیرهنت
، مست کن روزگار و جهانم را
چون تو زنی ، ایا روزگار کی دیده است ؟
چون تو زیبا، بقامت و رعنایی
و حالا تو ، ای ستاره سوز
ای خاک انگیز ، ای توفنده بی تکرار
در این گامهای مانده تا رویای آخرین
کنار من بایست ، باور کن
این منظره
هم در کنار این غول خسته
تماشا دارد،،،
مهراب شیروانچی