شبی تو خواهی آمد
چون باران گرمسیری
سیل معطر رودآسایی از گیسویت
مرا خواهد برد
دور ، دور ، تا دورها

مرزی ست میانه مستیها و راستیها
و این زندگی کوتاه
منم ، این آب باز آبشارهای تاریک

رودهای بزرگ جهان
آشنایند با عریانی تن من
شنا میکنم اینک ، تا تو
در موج گلبرگ های اقاقی پیرهنت

، مست کن روزگار و جهانم را
چون تو زنی ، ایا روزگار کی دیده است ؟
چون تو زیبا، بقامت و رعنایی

و حالا تو ، ای ستاره سوز
ای خاک انگیز ، ای توفنده بی تکرار

در این گامهای مانده تا رویای آخرین
کنار من بایست ، باور کن
این منظره
هم در کنار این غول خسته
تماشا دارد،،،





مهراب شیروانچی


آنهمه آهوانی که نزادند
و همه گرازها  که ندویدند تا بیشه دور
همه خرسهایی که نچریدند در بلوتستان
دشتهای زمین را تهی میدارند

من‌میدانم که چقدر
همه ببرها از مازندران
بیزارند

بگذار همه درناها بخشکند
در سرمای سیبری
اما نپرند اینهمه راه
تا فریدونکنار گرسنه

من‌میدانم که نفرین پلنگها
زاگرس را هر ساله میلرزاند
و زوزه آنهمه گرگهای مخمل گوش
اشتران کوه را دق مرگ میدارد

با شعله های بویناک آتش نفت
خوزستان را بیچاره کرده ست
نعره های آن ماده شیرهای آبستن
که کشته شدند در کوهپایه های لالی

من فریاد میزنم که تا هزار سال
دشت ارژن سترون بماند
از اینهمه مرگ و مرگ که میبارد
از دریاچه پریشان و نیریزش

شیراز و حافظش
بی غزل بماند کاش
تا بی غزالها و چشمه های شعر آفرین

مرثیه بخوانید مردمان فلات
ای کرانه نشینان خلیج درد
ای البرز بغارت داده گان
ای زاگرس خرابان لایعقل

ای لوت ماندگان در شوره زار یاس
ای خانه بربادها ،سودا کشیده ها

ایرانتان ترکستان باد
تبریزتان تاتار سوز
تهرانتان مغول باران
اصفهانتان بیغما باد

چه سفله مردمانی آریا کش
که شما بودید
چه بزدلها که از شمایانند
نادر و آرش و اردشیر از شما ها بود؟
کوروش و بهمن و هماتان کو؟

بگذر ازا ین دردها
از این خاک باران حسرت خیز
نه تمام زمان همین سالها بود
نه تمام جهان همین سوخته جا

مست از لقمه نانی
سیراب روزهای ولنگاری
هر کس که رسید
این تخت صاحب مرده
از آن اوست
آب و درخت و علف و چشمه
خواب شبانان را بنوازد کافیست

۱۱ آبان ۹۸



















.