خوب شد
تیغش را
تیز از واژه ها
جا نهاد
کنار من بیادگار
خون دلم چکید
بر دفترها
آرزویم بود
خوش ترین غزلم را
با خاطراتش
مرور کنم
اینک هر یاد ازو
زخمی شد بر دلم
فردایی دیگر نیست
تنها میرود
آهو بره چشم درشت من
بیابان است و چشمه ها دور
روزگارم سوخت
جز چمنزارش
آرزویی نکردم
که بچمد در او
تا رقصش آنجا
تا آوازها
که مستی های گاه بگاهشسرودی از من
نیست
او که دیگر نیست
طفلک
پروانه های خواب من
که میپرند
بی او تا دورها
و دیگر هرگز
سوی من باز نمی آیند
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲