سال با تمام روزها و شبانش تمام شد

و دوست اما / تازه تر نشسته است

بر بامهای تماشایم

هنوز آن دامان آبی رنگ

چون بیرق سرمستان

جایی در آن/ بالاترین دیدگاه حوصله ام

بر بادهای خاطره میرقصد

سال و فصلهایش

و ۱۲ برادر ناهمگون

گردش تمام کردند و اینک

باز از آغاز / داستان من و توست

و تماشای تو که بر بامهای آبی تماشا

جوان و تازه  ' چهره می نمایی از سر

----------------------------------------------------------------

گل نرگس زمستانم را

گل یاس بهارم را

گل سرخ تابستانم را

و تو ...تو اقاقی داغ

عطر پاییز منی

من خوشه های سر شارت را

به بوییدن / گردن کشیده ام

گرم وعطر بار ...تا کام بویایم را

سیراب کنم در این بهار /که فصل یاسهاست

باری دیگر شهد نوش/ هر جلوه فریبای تو باشم

چقدر میخوابی دوست !

چقدر خسته ایی مگر؟

نگاه کن ...آفتاب از شانه چپ کوه گنو دمید

و تو خوابی هنوز

اینجا شاعری تنها

عطر پاییز رنگ ریزت را آرزو دارد

بهار آمد ... اقاقی من ...

نوروز مبارک باد...

----------------------------------------------------

داستان چیست

کجای بهار مانده ایی ای سرو

بی شکوفه... بی تغییر

همه فصلهارا

خرامان نهاده ایی یکسو

قد کشیده ایی به بالا ها

نزدیکتر از تو به ماه

ندیده ام کسی

به آسمان ...به ابر ها

سلام رسانم باش






دیگر حرفی نمانده است

این لکه های سرخ بر این بیرق سیاه

افراشتگی اندوه عمیق انسان است


کافی نیست که برفها ببارند

کافی نیست که گردنه ها

از آیندگان خالی ماند

که هیچ شاعری نتواند

از تجربه آن نگاه غزل بار

چیزی بنویسد


دیگر حرفی نمانده است

و کسی را مجال شنیدن نیست

و آن لکه های سرخ

بر بیرق های سیاه

در انبوه سفید برفها...دفن خواهد شد

----------------------------------------------------

غزلهای ساده ات را

چون شانه ایی معطر  

 که تازه مانده است به فراموشی
 
... سر طاقچه ای

.فارغ شده از آن همه...

 آ هنگهای خوشبوی گیسویش


دوباره می خوانم...

نه...

می نوازم

خاطر آن گیسوی پیچان را

 که دور و محو...در باد ها می رقصید

 تا نفسی عمیق...
 
از آن هوای معطر عتیق

تا حسی خلسه بار...

به تحمل رنجها و غربتها...

----------------------------------------------

ترا از انتهای مه

ترا از منتهای رگبار ها

خواستم که بیایی

که سکوت را به هیچ گیری

و انتظار را نقطه ایی بنهی

به تکرار چشم در راهی ها

نقطه ایی سیاه یا که... سبز

هم آنقدر که خواب انگیز

که بعد از فرو نشستن مه

که پس از رگبارها

پنجر ه ها بگشایم

و سکوت را به هیچ گیرم

و انتظار را بنشینم بر راه

که نقطه ایی سیاه... یا سبز...

چون چشم تو

که از راست سایه ها...

مژه زن پدید آید... یکشب

درشت و خواب انگیز

از منتهای مه...

و ...من

خواب...۱

آه...آمدی؟




کفشم را هیچ از غبار راهی نمی شویم

که گام بگام پیمودم ... تا بدیدارت

هیچ نخواهی شست چشمت را

از اشکهایی که هر گامم

نشانده است ترا در چشم

هر گام من با هر اشک تو.... حسابش پاک

اینک دیگر بخند ، حبیب من

اینبار من کم آوردم

بار نمکهای لبخندت

بیش از قند شعر های منست

---------------------------------------------------------------

می نویسم

یعنی میتوانم از دوست داشتن

از شور انگیزی یک لبخند

تابلویی دیگر رسم کنم

تا بدیوار های تاریک

گوشه ایی روشن هدیه کنم

همیشه برای مردن و تمام شدن

لحظه ایی کوتاه کافیست

نواختن برای عشق ها و عطر ها

نوشتن از نور ها و رنگها

هزار سال کم نیست؟

می نویسم تا هنوز

آه ... مهربان...پس هزار سال دیگر

 .....کنارم باش

----------------------------------------------------

کسی نگران نیست

هیچ کس نمی آید

یادت هست عزیز؟

آن سالها و آن همه گردو ها

آن تابستانها و آن همه انجیر

تمشکهای پر خون اما

سرخ افزای خونمرگی ها

در رگان هویدای ما بودند

اینک آن پوست ظریف را آن سوزن

...ای اولین همبازی

چه بی رحم رخنه میکند

آن رگهای آبی کم خون را

کسی نگران نیست

مادر یادت هست؟

کسی نگرانش نبود و ...

افطار نکرده رفت

تا اذان هیچ غروبی را ... نیاید باز

صبحدم به اذان گلها و گنجشکها

صدایت میکنم ،همبازی... باز آ

-----------------------------------------------
دیر شد

وقت رفتن است

تو یا من...؟؟!!

کدام زودتر عبور کنیم؟

از این در گاه...؟

این شانه های ظریف آیا

 بار این سبد های گل آکند را

می تو اند برد؟

آن چشمهای شعر آفرین

غزل ، غزلهای بوسه ریز را

کی فرو میریزد

در نگاهی واپس


دیر شد...هنگام رفتن است

نه....نه... مهربان

بگذار همزمان...عبور کنیم

از این درگاه