جادوی سرو و رود و آب
با تو سلام ، با تو صدا
ای همه باغ و رود و خواب
بی تو نمانده هیچ مرا
هیچ ترا _ هیچ مرا
هیچ مرو ، هیچ مخوان
هیچ مگو
ای شه هیچ خوان مست
خواب مرا ندیده ای
باغ مرا نچیده ای
خواب کجا ، باغ کجا
دیدن و چیدن همه هیچ
بی تو شکست پا و دست
ای شه شعر خوان مست
رفتن و مردن همه هیچ
داروی دردم نشدی
با همه درد خمانده ای
پشت مرا به هیچ و هیچ
__________________
زمانی ترا یافتم
که رنگ پیدا نبود
نه بشر ،نه طبیعت
چندان که خواستم
گیلاس را و لبانت را
همه گفتند آری آری
سرخ اینست
عمیق ترین رنگ رخشنده
چندان که خواستم
پیراهنت را بگویم سبز
سرو آمدی
و پیچک شدی بر قامت من
در تمنای بارانها
گم کرده ام ترا
حال که
گیلاس و رنگ لبانت
چون موجی از ارغوان
سر رفته است
از پهنه دفترهای من
مهراب شیروانچی
۵ تیر ۱۴۰۲