برای کارون و پرو یز

 

اهواز که آن همه تابلو

به چشمم می ساخت

رنگ رنگ هر سویش

ناگاه جمله ای شد

دربرگی و ناخوانده سوخت

 

چشمت را جا نهادم

مهتابم را

روی کارون

میانه های پل سفید

 

 روی نیمکت دوم

من باز نمی گردم

تو پشت سر نمی نگری

 همه خواهد گذشت

یادت باشد  آن سالها

 نیمکت دوم  زیر پل سفید

در اهواز ... آه اهواز ....

 

 

-----------------------------------------------------------------------------

تمام بادبانها

 در تمام کشتی ها

مرا نمی رسانند

به کسی در جایی 

که خواب مرا می بیند

 کشتی های در مانده 

 کتا بهای ناخو انده

 و باد های مخالف

 

 

مرا بگذارید 

 هزار سوی من

هزار جزیره سبز بود

 و هزار چشم سیاه

تا خوابی درخوابی

در شبهایی نه گرم ...  نه سرد

حالا از آن جزیره مغروق

منم که مانده ام

حبابهایی گریزان

از لبان لاکپشت دریایی مرده

 در ته آبهای اقیانوس

 

-----------------------------------------

 

ساعات بی درنگ را

جا مهای پر شرنگ را

نه تو هستی که باز داری

نه فرصتی تا نه/ نه /  که باز ایستم

 

 و همچنان تلخ میگذرد و سخت

زمانه آسان گذر شیرین کار

 

چرا ساعت های جام را

و جامهای هر ساعت را

تو نیستی هیچ گا ه

که تلخ  بگذرد چنین

که سخت و بی رخصت

 

 انگار ساعت جهان

کوک نیست هرگز

ما عقب ماندیم

در این گذر تلخ

اینجا که به ناچار ...گیر کرده ایم

----------------------------------------------------------------------------

بغل میکنم ترا

چون بغلی هیزم خشگ

برای شبهای دراز سرما

که باز بی تو خواهم خفت

 

چه بیشه ها  که  درو کردم

تا در سردترین زمستان جهان

 لبها و بسترم را

 بوسه ریز آتشی 

وخوابی عمیق را برویایی

 

ها .... ها .... میکنم 

و باز تو نیستی

و من با بغل بغل هیزم 

جنگل جنگل آتش  نیز

چنان که تو باید مرا

گرم نخواهم شد