یادش بخیر آن سالها

باران فصلی داشت

دریا فصلی

عشق فصلی


نوبتی در باد

گاه در باران

نفسی هم کنار آب


اینک که رعد می غرد بی هنگام

که باد می آید بی وعده

که عاشق می شویم بی نوبت


یادش بخیر آن سالها

عاشقی هم فصلی داشت


---------------------------------------------------


با من کنار بیا دریا

با من مدارا  کن خورشید

با من شتاب نکن هیچ ای باد


دلم گرفته است

اینک که ماسه ریز ساحل

پایکوب امواج حیرانیست


با من کنار بیا یارم

با من مدارا کن ای دوست

با من هیچ شتاب نکن ای مرگ


-------------------------------------------------


رفته است تا باز گردد

به چرخی در همین حوالی

به تماشایی در عصر تابستان

در ازدهام پیاده رو های خستگی

 در ویترینهای حیرانی

که مشرف شود به باغچه های نیم مرده

تا واصل شود به سایه های معذب


پس کی باز میگردد

تا بیاسایم از این چک چک قطر ه های عرق

از پیشانی بر دفتر

کی میرسد تا آسوده  یکدم عطر سردش را

فرو دهم در کام

تا بگویمش ای رفته تا همیشه های تنهایی

همین حوالی قدم نمی زدی مگر؟

ای دورتر از برفها به این تابستان

نزدیک قبیله های اسکیمو

دهکده ای سراغ داری؟

که عمری در شعله شمعی

به آواز سرما ها.............................گرمی بوسه در کار کنیم.؟


--------------------------------------------------------------------------

کمی  آفتاب از ماهشهر بیار

کمی آتش از قطب شمال

کمی نمک از غازیان و خزر بپاش

کمی شکر از ساحل کارون

ببین چه میشود این شور ها

با آن همه شیرینت

همین شور ها و شیرینت مرا میکشت

که غافل از تلخی ها تا هنوز

چای سردم بی قند 

و نیمروی روزگارم بی نمک ماندست .