اسبها بی شیهه می پرند

  مردان برهنه میمیرند

و  زره های پولادین

دور از سواران و اسبها

غریبانه میپوسند

 

هنگام عصر زمستان

همه نقاشی های بی رنگ

گریه های من است

و دستی سرد هم نیست

که شانه های خسته ام را

از این همه رویای یخ کرده  بتکاند

 

در انتهای همه کوچه های بن بست

تیر چراغ برقی سیمانیست

که میگوید راهی هم

از فراز بامها می توان جست

 

من امشب در انتهای بن بست ها

تیر برق سیمانی خود را می جویم

آه ای شب...ای تاریک خواب انگیز

 در اوج بیداری...به آن ستاره طلایی کوچک

چگونه میتوان رسید؟

---------------------------------------------------------------------

از تو می گذرم و آسان می بخشمت

باور کن، نگران تو هستم

که با این همه بار

از آن پل لرزان چگونه بگذری......!

 دعا میخوانم و چشم میبندم

از تو ممنونم و شرمسار توام

 شکنجه مردمان دشوار است

و کشتن شاعران کاری سخت

و چه تلخ گذشت بر تو زیبایم

 در این کشتنها و رنجها

چه دیر مردم من...وحالا

از تو میگذرم....

بخشوده هستی

از این پل هم

 بسلامت بگذر

تا آنسو..........که دیگر نتوانی

از رویای ژرف تنهایی

 بیدارم کنی هرگز.........

 

بدرود زیبای بخشوده من.......

------------------------------------

کوتوله های سیاه

در جنگل سبز می رقصند

و بوسه های سرخ را

 می پرانند در هوای نمور

 تا لبها و باغچه های دورادور

 

آسمان جنگل پر است

از پروانه های آتشین

بعد از رقصها و مستی ها

کوتوله ها بالا رفتند

 از درختهای بلند

 

و شیرجه میروند

 بر آبهای درخشان

 

در پایان رقصها

 زیر قوس رنگین کمان

دیگر کوتوله سیاهی نیست

 تنها دسته ای قوی خاکستری

 مانده کنار دریاچه

 

آواز کوچ است و شوق رفتنها

 و کوتوله های سیاه خاطره ای

از خوابی در نیمروز سرد زمستان

 

 

 

از رقص کوتوله های سیاه

تا ابد خالیست..........................

-----------------------------------------------------------

خواب یعنی ...تماشا

 

چه عمیق خفتیم

در ژرفنای اقیانوسی سرد

غلطیدیم ونالیدیم

هیچ رویا ندیدیم اما

در سیاهی رفت خوابها

چون گذری شتابان

  در سایه ساران کوچه باغهای تابستان

عمیق خفتیم..سبک برخاستیم

بی رویا ...بی ابهام

آفتاب از سویی ...سایه از سویی

روزهای خوش نابوده را تهنیت گفتند

چه عمیق دوستت دارم

و چه سرد می بوسی مرا

این جا کف اقیانوس بوسه هاست

گرما و رنگ سرخ

آن بالا ها جا ماندست

من سردم است محبوبم

و این یعنی یکبار دیگر....... مرا ببوس

------------------------------------------

 

آن شب که تو رفتی

 و تمام شد همه چیز

چیزی چون عمر من

چیزی چون عاشقانه های یخ کرده  من

چیزهایی ناتمام رها شد و ماند

بس که شتابناک رفتم و رفتی

شعله چراغی اما  روشن ماند

و کلیدی که سه بار باید میگردید

هیچ هم نگردید

تمام نشد چیزی...ولی

در نیمه های ناتمامی

باز این منم که آغاز میکنم ترا

 

-------------------------------------

نمی آیی.....نمی شود یعنی که بیایی

نیمروز است و در خلوت آفتابها

ابر های دمادم غیب کرده اند رخسارت

نمی شود که بیایی

و چشمت ناپیداست

برای نادیده های تو

چه شعر ها نوشته ام

شاید هم بیایی وقتی

این پاییز که رفت شاید

 با  این زمستان سرد که در راه است

و یخ بندان است و.... کاش کاشهای  آرزو

 تا بیایی بیایی همواره تو...تنها تو

باز هم مینویسم برای تو

که نیایی باز

یعنی نمی شود هم که بیایی

تا من بنویسم...........کاش کاش کاش.....برای تو