همه آن ستاره ها
در وفت غروب
که میرفتند
وعده دادندکه باز میایند
نگاه کنم
در چشم انداز بیخوابی منمهراب شیروانچی
×××××÷×÷÷×÷×××××××÷÷
چون سارهای مهاجر بوقت کوچ
دشتهای مانوس تابستان
را رها که میکنندبزودی مرا ترک میکنی
گیسوان بریده و کوتاهت نباشد
و در چرخشهای زمین
بدور خورشید
هر بار
یاری دیگر را
جستجو خواهی کرد
میدانم نیمه شبی
کنار دریایی دور
در مهتابی غریب
که چرا هیچ شعری از من
بیادت نیست
از آنهمه شورانگیزهاآوازهای خاموش تورا
گوش میکنم
سودای رفتنت راتمرین میکنی انگار
پیشترها '
ماهها یا سالی بود
که رفته بودی وتا امروز نمی پایید
××××××××÷××÷××××××÷÷÷÷÷÷××××××
آنگاه که تو فرود آمدی
اساتیر معنی شد
و فرشتگان باور پذیر
آسمان راه همواری شد
تا بهشتی گل افشان
باران که نم نم بارید
دُرناها نامت را آواز دادند
چه کسی میدانست
چال گونه های تو
جام بوسه های سوخته من است
آنگاه که میخندی
و من نیستم
تا ببوسمت
شب ، آستر پیراهن توست
آنگاه که بازوانت را
چون فواره های بلور
بر آسمان افراشته میداری
تا ستاره باران کنی
تاریک وهم آلود شبانه مرا
منظره های جهان
و کشتزاران همه گیاه
گل و بار هر چه که هست
با نسیمی
از گیسوان تو میشکفند
و برزیگران هم از آن رو
در جشن خرمن ها
ستایش ترا میگویند
ای الهه باران
شاید تقدیرم بود
که فقط
یک لحظه حیرت بار
گرسنه چشم
تماشا کنم ترا
۸ شهریور۹۹
مهراب شیروانچی