چگونه آن شمشیر بی قرار
بیرحم و خراب و مست
برید و بهم ریخت و خون چکان
از معرکه رفت
دستت را بنازم
شورشی مغرورم
آخر از آن افق های ابری
و آن سروهای کوهی
و آن پادشاه تنهای جنگل
هیچ نگفتی
شاه دلتنگم
و یادم باشد
که تا همیشه۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲