تو را هنوز به حیرت... در خاطرات آن جامه دان کهنه 

 هر شب در خوابهای سودایی 

 بقدر روزی گنجشگکی لاغر... ذخیره کرده ام. 

  که تو نان وماست چوپانی منی 

 

 

 و  نانوشته شعری از  منی 

 که هر غروب

 دستم تا میرسد به قلم ...فلجم می سازی 

 

هر باران 

که در این خشگ سالی ها

 ترم کرد ...گریه های تو بود 

 می دانی که از من 

این چوب سوخته...  

  در حاصلخیزترین دشتها  حتی

 جوانه ای سبز نخواهد شد 

 

 آتشی از چوب کبریتی ناچیز

آن سرو  نقر ه ای یگانه در جهان را  سوخت 

 

 

------------------------------------------------------------------------------ 

 

 

 

براستی آن چشمها با من چکار می کرد ؟

 وقتی که مادرم

 آن شال ترکمن سبز و و سیاه را 

 با آن پاچین ابریشم آبی پوشید 

هنوز  من ترا نیافته بودم 

 

 براستی آن دستها با من چکار می کرد ؟

با  آن قلمهای نی سفید ... 

آن انگشتان عسل بار...یادت هست؟

 که هزار خط از دیوان های عاشقانه را 

 هر شب نوشت و فردا از خاطر برد 

 

 براستی آن گیسوی بلند را  تو چکار کردی ؟ 

 که من هنوز ....در شگفتی های حسرت بار... هر غروب 

 از خودم می پرسم...تو براستی با من چکار کردی ؟ 

 

 

 

------------------------------------------------------------------------------------- 

 

 

 

دستهای تو را با سازها کاری نیست 

 همه سازها اما.... با دستت آشناست 

 چشمهای تورا به نگاهی آشنا راهی نیست 

 

 

همه چشمه ها...  در کوهساران  

 روشن بدیدار تواند هر روز 

 که  تنها ترا گوش شنیداریست 

 که با شعر و سرود من هماهنگ است 

 

 و چشمانت  آن رقصنده های سیاه جوان 

  در سبزه زار چشمم می رقصند 

 همه عالم را در حیرتی خاموش فرو نهاده رفته ای 

 و لبهای معصومت را چون لاله داغ زده ای  

 که در صبحدمی  گلباران  

 گونه های گناه کار مرا ...  چرا یک باربوسید

 

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شاهزده خانوم پنج‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 02:14 ب.ظ

کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش‌تر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختی را می‌فهمم! اما اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعده‌ای دارد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد