ترا بجان داسهای جوان

 

با خودم گفتم این گشت آخر است

رنگ پیچ جهان

بی تو  اگر چه هزار رنگ

نا شناس شکفت و سوخت و رفت

 

چشمت را در قمار بردم

ستاره بار عسل ریز شبرنگم را

نگو که نبردم...باز در بازی چشمت

گم می شوی و تلخ جهان کام ریز منست

 

روا نیست این همه غصه های آبی رنگ

هی کبود...همه کبود...آه دریای بی حس

دریغ از حتی یک موج سفید

 

 کودکان تواند  مروارید و کاکایی

ترا به جان خزر....یک غروب بیا

که نارنجیست....

برنگ آتش در  آن کلبه های  دور از دست

 

چشمت را و روزگار بی تو را

در قمار برده ام

بیا  یکروز ...ترا بجان شعرهایم

ترا به  حاصل کشتزاران ..

.ترا به جان داسهای جوان

 

رنگ پیچ روزگارم آبی آبیست

کبود کبود...به نشانی از رنج بی نشانی تو

و من...من  که هی درو میکنم دانه هایت را

 

زرد و طلایی برنگ سرشاری

واویلای آن همه قمارها

دور از آبی های سرد....دور از کبود ها