هدیه

 

شبی که شعری  ننوشتم و خوابیدم

او پنداشت که مرده ام

و فردا صبح اگر زمستان بود

دسته ایی گل نرگس بدست

راه گورستان را غمگین غمگین میرفت

با جامه ای سیاه و رخساری پریده رنگ

و اگر دور بودم از او

و اگر تابستان بود

دسته ای گل سرخ تیغ دار می چید

از باغچه خسیس خانه پدری

 

هر گاه که ننوشتم چند روزی

از سر بی حالی یا خماری ها

به استقبال تابوت نادیدنی من شتاب می کرد

چند سال شد؟ که من ننوشته ام

یا نوشته ام و او نخوانده است

پس ای مرگ ای الهه بی رنگ

 

بازی ندهیم بیش از این او را

بگذاریم که اینبار

سیاهی پیرهنش نخندد به موی سپید

بگذار مرا ای فرشته سیاه

تا کفن سپیدم......هدیه ای باشد

به اینهمه سیاه بختی او

------------------------------------------------------------------

 

فقط میخوابم

بی تو در سحر گاهی که شامی نخواهد داشت

صدا نزن مرا

نه بنام............نه براه

بگذار که بگذرم

از تو و از دریا های یخ کرده

منم من......محاجر جنوب

این خورشید یخ کرده

نه در ظهر میرایش

نه در شام غار های آتش فروزان

گرمم نخواهد کرد.................

 

مرا بگذار

تا بخوابم

بی تو جنوب خاطراتم را

با چلچله های بهار

و این برگ نخل خشگیده جارو

در ایوان خانه ام ........سالها مرور خواهم کرد

 

---------------------------------------