به تابستان هم نمی رسد

نگاه نمی کنی....دلفین آبی عاشق را

 موجها که می شکست در باله های بی قرار

جوان مستی بود انگار

با  سوخته های سیمایش

با آن همه  آبهای درخشان  کوهسار درچشم
 
چشمه  گوارای خواب بو د و غزل
 
به تابستان هم نباید که  می رسید

از  آن همه بهار دشوار که چنان گذشته بود......

-------------------------------------------

نقره های برگ زیتون

همان برقی را داشت

که سنجد پیر گذرگاه

 در ابر و باد و خورشید

نگاهت نکردم تا بگذری آرام

نگاه کن مرا که پر آشوب مانده ام حیران

ابر و باد و خورشید می دانند

که نقره های شعرم را

بیهوده افشانده ام در خاک

خسته می گذرم در این سر بالا

سپید موی و سپید رویا

 از بی رنگی های شعرم 

 گلهای وحشی دامن کوه

 رنگین و خوشرو میگذرند........


ای رنگ های خوشبوی شادابی

آه....همه گلها که پس از من  به هر بهار

در این دامنه می رویید... عاشقانه دوستتان خواهم  داشت

----------------------------------

به حواصیل هایی که پریدند بی مرز

به اسبهایی که دویدند بی سوار

به شعر هایی که لغزیدند بی درد

به ساز هایی که بیهوده نالیدند...

منم حواصیل سوخته بر لب رود

منم رخش خسته دویدنهای ابدی

منم شعر نا سروده هر قلب

منم آهنگ تمنای شور انگیز

شادمانیهای بی هیچ رو

خوابی از  خوابهای رویا ریز....