هر سال چهار فصل دارد / هر فصل سه ماه

می دانی هر ماه چند سال است؟

یا چند فصل می شود یکقرن؟

در تو فانهای وزنده سرد

که گاه چند قرن یکنفس

کلبه شاعر را می کوبند

نه چراغی نه شعری نه یاری

هر اژدها که می کوبد بدر

دل و خانه دل می لرزد

شمع چشمان خاموش

 جان جام بی جوش

امسال  نیامدی و راحت

چندقرن  / دیو آسا

از سر گذشتتمان گذشت.

 

--------------------------------------------------------------

قرار بود / باغ باشد

با هزار خورشید بر شاخه های آسمان

هزار پرتقال درشت

و تو هر صبح بیایی چون باد

موج بیاوری موج عطر های عاشقی

قرار بود بمانی تا بهار بماند

و کجاو ه های مخمل را

بگویی ببرند خالی خالی

قرار بود قرارمان یادت باشد

تا دریاچه های شکسته یخ باران

زمستانهای کاهی و ماه بی خون 

 عشق بازی های تکه تکه یا نفس های بریده

برود از خاطرمان

و نیز آن مردم غمگین

با زانوان زخمی و یخ های تیز دریاچه های شکسته

 

فرار بود زبر این پتو های روزنه دار

عشق های نا تمام  خورشید های تمام باشند

 

-------------------------------------------------------------

رفتار من کمی غزل کمی رباعی

دستهای تو کمی نوا کمی غزل

کنار آن گوشه های خواب رفته

میان یک نیمروز  / یک مردن

ساده  به تنهایی برویم

از جمله زباله هایی که ما

در کیسه اش جا گر فته ایم

 لبخندت تابش بمب اتمیست

در کیسه های سیاه / حالا دیگر

 

یک غزل تو بخوان / یک شعر من پوست کنم

میان کویر جانمجا گرفته ای

یک لحظه در صبحدم / یا غروب هنگام

ما جاودان می مانیم

وقتی کیسه های شب

 با آسمان های وارونه

 رو به سوی کهکشان

پرواز کنند