هیچ ترانه مرا شاد نمی کند

هیچ تو فان راهم نمی برد

هیچ می مستم نمی دارد

هیچ چشمی........ بی هوشم نمی کند

هیچ هیچ  ... اصلا ....  دیگر ممکن نیست

 

من شبها را نمی خوابم

خواب می بینم اما

در روز های بی زاری

در شعر های بی راهی

 باسیگار های تلخ / بامردمان سرد

 دور روزگار بی مهریست

 

جهان سیاه است و مردمان سفید

 آه آفریقای  من کجاست

 آن مردم سیاه با جامه های سفید

تا خنک شود دلم

از این همه بی زاری ها

 

-------------------------------------------------

باد ها دیگر  بخوابند

دستور است ،وزش ممنوع

سرو ها نایستند از امروز

 فرمان آمد

 شیشه هم  شفاف نباشد 

 قدغن شد

آسمان دیگر آبی نه....

 ولنگاری بس

برگها  و علفها

و چشم آن دختر هم ... سبز نباشند

وحی آمد و گفت

 چنین بادا و کم مباد

 

و اما بعد

 سیگار دود نکند شاعر

 اصلا شعر هم ننویسد

مرثیه باشدکافیست

نمک ممنوع ... شکر اصلا

 روزگار بی مزه در  لا کتابی ها

سرو های خوابیده و شیشه های مات

 

آسمان سربی و شاعر بی دفتر

چشمان بی رنگش 

 غصه های من است

مرثیه هست

 با این همه کافی نیست 

 

---------------------------------------------------------------------

 

داستانیست..... حکایت من و تو

پرویز خواب رفته   

و سرو های سروستان بیدار

راستی کی می شود

 که بیایی به بوسیدن

مرا یا سنگ مزارم را

 

آن بوسه های هوایی انگار

پوپکان در بهار بودند

و انجیر های تابستان

 

پاییز و زمستان را خفتم

چون خرسی غمگین

در غار های تاریک

بهار شو  بهاری شور انگیز ...پرویز

بیا آهسته بالای سرم

بیدار کن خرس غمگینت را

 

-----------------------------------------------

زمستان از این سردتر....آه

هیچ به خواب هم ندیده ام

هیچ هم اینگونه مرگ آسا

در گوشه های هر دره هولناک

اینهمه مرگ آسا نخفته ام

زمستان بی پایان است ، یارم

 

بی برگ و توشه و بوسه

شاعر از زمستان

و زمستان از خوابهای شاعر

 چه می خواهد؟

در کنارها و گوشه ها 

 و در باد پیچ صخر ه ها

بی تو ...یارم / زمستانی از این سردتر؟

و باد ها این چنین بی پروا ؟

 

در گوشه های سایه گیر این  دره

تا آخر / چند ماه ...

 چند روز  دیگر برفآب می شود ؟