خدای بیداریهای شاعرانه من

در سپیده دمان هر روز

سروش نویسایی

گاه در تاریک بی روشنان 

که ابریست آسمان 

اما  نمیبارد


ساده  

چون کاغذی سفید

 غزل باران میشوی

هر بار

ای پروانه سفید

ای شور شاعرانه سیال

باور نمیکنم 

 که میرسی


از این نغمه ها

برآمدنت را

نوید ی نیست


کی خواهی برآمد

از افق تاریک 

همچون گیسویی 

افشان در باد


ماجرایی بود

داستان من و‌تو

 

 کوتاه کوتاه کوتاه

شوری عاشقانه 

جوشی بی اختیار

کوتاه...باز هم کوتاهتر

تا عاقبت از خاطره ها 

محو 

گم 

دور

 شویم


راهی نیست

به آبگیر زلال تو

با توفانهایی که

 گاه گاه

ساحلم را میروبند


هر شامگاه

در جستجویی تازه

در تورهای ساحل

میان اسکلت ها

از شکسته های 

کشتی ها و نهنگ ها


نه باور نمیکنم


مرا 

در ژرفنای اقیانوس

جا‌ نهاده ای

و در ساحل ها 

جا پای مرا

از شنها 

روبیده 

دیریست

 بادبان کشیده 

تا همیشه

 رفته ای





مهراب شیروانچی



مهر ماه ۹۹





=============================/=


اقیانوس

 کنارت بود

با افشان شکوفه های موج 

ترا

 کناری کشیده بود باد


 شاهدخت مغروری

 چنان سرمست

که باز داشتی زمان را

ایستاده

 در منتهای جهان

جامه ت انگار 

ارکیده ای درباد


و تنت سیماب جاری

با نقشهای جادوی باستان ها

مغاک ها را

 تو میتابی

ای ناگهان

 ستاره خورشید وش





مهراب شیروانچی ، زمستان ۹۹






===========================




کاشته ای مرا 

چون‌نهالی

از سر ذوق

برخاک انتظار


سپرده ای 

به ابرهای بارانی

تا انقدر ببارند 

بر دوشم


تا درختی شوم

میان کویر

زیر ستاره ها


تا سرانجام

سالها بعد

قامت بکشم 

سایه و جایی 

بتماشای روزی بعید

که شبی

تو مهمانم گردی

با سفره ای

از غصه های ابدی


ببین چه خوش 

آغاز کردی در باران

کاش 

خوش تمام‌ کنی 


این غوغای بارشها

از معجزات توست

در تهران سوخته 


باید کشتی بسازم

پنداری با این رگبارها

دریا خواهد شد شهر

هنگام دیدار دوباره ما




مهراب شیروانچی


۱ /۹۹/۹





==========================



و بعد 


سالها بعد


 تو زخم خراشنده دردهای من


خار سوز رنج هایم


جاندوز اندوهم 


چرتی خواب آرامم را


 بر زانوی مخمل پرقویت 


خواهی نهاد،،،،


مرهم زخمی 


بر جیغ های از سردردم


از گلوله یا خنجر 


آرام رنج های بی زنهارم


با نوازش انگشتهای باریک بلندت


تو آواز خوان دشتهای بی لیلی 


من  سراینده غزلهای بی مجنون 


و این سر خارخار درد آلوده 


بر زانوی سفیدت 


پناه مرغ توفان انگار


بر کنج آرام آشیانه ای 


دور از باد





مهراب شیروانچی



==============





غزلی از حافظ میخوانم ،

 تا بخوابی ،

 جای بوسه هایت 

بر گونه من 

،آفتابگردان است 

، پس این مهتاب

 کجا میگردد

 ، باز انگار

 تو کابوس میبینی 

، شب عاشقانه اما

 دردناک میگذرد 

، یادم بینداز

 فردا از عطری بگویم

 که در شیشه های خالی ،

 خاطرات بهاری دور را 

مرور میکند

 ، و تو را هیچ 

پروای اندوه من نیست

 ، آنگاه که بعد از یک قرن بیهوشی

 ، چشم  میگشایم

  و ادامه غزل حافظ را

 برایت زمزمه وار میخوانم .....