دیگر دلم تنگ نمیشود

برای کسی / چیزی / جایی

دیگر نمی چکد هیچ

چشمه شعری...از بلندی های خواب من

نمی وزد نسیم رویایی هرگز

نمیگذرد از این دشت

کاروانی، گاهی

نمی چمد یک لحظه آهویی در خرام ها

نمی غلطد بر گونه اشکی

از دیده گان مشتاقم

که دیگر دوخته نیست بر بن راهی

که پدید آید کسی / چیزی/ خبری

--------------------------------------------------

از این آسمان تلخ

از این کشتزار بخیل ستاره ها

آن ستاره سوری

آن آبی بنفش رویا ساز

فرود آمد و سیاهی روزگارم را

خطی روشن کشید و رفت

آه آسمان بخیل

دیگر هیچ گردن نمیکشم به تماشایت

این بی ستاره ترین مردم را.... روشنان کشتی

-------------------------------------------------------------------------------

گم میشوی لای پیچکها

گم میشوی در آسمان ابری

گم میشوی لابلای خاطرات مغشوش مردمان

از تو هر کسی را چیزی مانده بیاد

کسی از چشمت می گوید

آن خمار سبز...ابریشم تابناک خیس

که با هر پلک زدن..

.دل می شکست و دلی می ربود

کسی آن گیسوی خرمایی روشن را

خاطرش مانده ست

که چون عسل معطری ، سرازیر

 از کندوی شانه های ظریفت بود

کسی دستانت را بیاد دارد

ساده و بخشنده

و آن انگشتان لاغر و بلند

نوازنده زبر دست تمام سازها

بافنده سبد های تمام گلزاران


گم میشوی...گم میشوی

کسی نیست که پیدا کند ترا

نای گشت و گذاری نیست

و خواب چون آبشاری سیاه

همه دشتهای خیالت را غرقه میکند



گم میشوی ... گم میشوی

تا جویندگان گنج

هزار سال دیگر ... به جستجویت
 
همه گژ راهه ها بپیمایند

آه ستاره طلایی ...ای گنج شایگان

خفته در اعماق تیره دلتنگی

امروز دیگر  کسی نگرانت نیست

-------------------------------------------------

کسی می آید به میهمانیت

به خانه ات که دیگر خانه تو نیست

کسی می آید که دیگر / کسی نیست

جز شاعری محزون

که جای شعر از قلمش بر دفتر

اشگ میریزد از چشمها

بر گونه های سوخته اش

کسی می آید که خسته است

بدیدار محبوبی که دیگر نیست

جای آن لبخند عمیق

سکوتی مهیب پشت در ایستاده ست

گیج و گنگ باز میگردد

بر جای محبوبی که رفته است

این بغض لعنتی...یک لحظه ترکش نمی کند

------------------------------------------------------------