به سوار گمراه

 

خراب نکن شعر مرا

خراب نکن مرا غزال من

غزل همه رونده بود

نمان ـ نکن با من چنین

که سنگ با پای آهوان مست

 

برقص ـ بخند ـ بگذر

تا بنویسم برای تو

 آهویی  هم چنان آمد

 غزالی اکنون می رود چنین

 

----------------------------------------------

 

صبح های زود برمیخیزم ـ

قبل از آفتاب

آهسته جای خاطرات تو را

 بر می چینم

و لیوانی چای تلخ  می نوشم

پشت بند آنهمه خوابهای شیرین

بعد از بوسه های خواب آورده

و رویا های باد برده من

 

آن  همه تلخ ها به این شیرین در

و رو مینهم به آفتاب

تا تماشای عکس های بریده بریده

 از خوابهای دیشبم

 

جاده ها سیاه و سردند

و تو نیستی

گاز میدهم تا گازت نگیرم

در این سرما

گونه های تو

چقدر سرخ است

تابستان آورده ایی ـ 

عاشقانه های یخ کرده مرا

 

 

---------------------------------------------------

و این یعنی آخر ـ آخر

یعنی تمام

یعنی باید بمیرم

یا تو بمیری

که باز دیداری در پایان

یعنی فصل فصلهای ناکامی

خواب خوابهای بیهوده

 

نه فروزان مرا شعله ماهی

نه گل نسرین در بهار هرگز من

تو باش و تو بتاز

در همین چند وجب خاک سوخته من

ای سوار گمراه ـ ای چوب سوار دیوانه

از من دیگر گذشته است

 

دریا های جهان بکام تو باد

همین نم نم جوبار خیالم

تا مرز های ابدیت مرا  کافیست.........

 

 

 

( به گمراهترین چابک سوار  جهان پرتاب شد)