آنهمه آهوانی که نزادند
و همه گرازها  که ندویدند تا بیشه دور
همه خرسهایی که نچریدند در بلوتستان
دشتهای زمین را تهی میدارند

من‌میدانم که چقدر
همه ببرها از مازندران
بیزارند

بگذار همه درناها بخشکند
در سرمای سیبری
اما نپرند اینهمه راه
تا فریدونکنار گرسنه

من‌میدانم که نفرین پلنگها
زاگرس را هر ساله میلرزاند
و زوزه آنهمه گرگهای مخمل گوش
اشتران کوه را دق مرگ میدارد

با شعله های بویناک آتش نفت
خوزستان را بیچاره کرده ست
نعره های آن ماده شیرهای آبستن
که کشته شدند در کوهپایه های لالی

من فریاد میزنم که تا هزار سال
دشت ارژن سترون بماند
از اینهمه مرگ و مرگ که میبارد
از دریاچه پریشان و نیریزش

شیراز و حافظش
بی غزل بماند کاش
تا بی غزالها و چشمه های شعر آفرین

مرثیه بخوانید مردمان فلات
ای کرانه نشینان خلیج درد
ای البرز بغارت داده گان
ای زاگرس خرابان لایعقل

ای لوت ماندگان در شوره زار یاس
ای خانه بربادها ،سودا کشیده ها

ایرانتان ترکستان باد
تبریزتان تاتار سوز
تهرانتان مغول باران
اصفهانتان بیغما باد

چه سفله مردمانی آریا کش
که شما بودید
چه بزدلها که از شمایانند
نادر و آرش و اردشیر از شما ها بود؟
کوروش و بهمن و هماتان کو؟

بگذر ازا ین دردها
از این خاک باران حسرت خیز
نه تمام زمان همین سالها بود
نه تمام جهان همین سوخته جا

مست از لقمه نانی
سیراب روزهای ولنگاری
هر کس که رسید
این تخت صاحب مرده
از آن اوست
آب و درخت و علف و چشمه
خواب شبانان را بنوازد کافیست

۱۱ آبان ۹۸



















.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد