-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مردادماه سال 1402 19:25
به اسبها فکر میکنم و به آن کاسه های سفال آبی که سیراب نمی کنند سواران را به اسبها فکر میکنم و به دشتهایی که سبز نبود هیچ چشمه ای جاری نشد به اسبها فکر میکنم و به آزادی آزادی ، آن شاهین جوان که در این دشت هیچ مجالی برای نشستن بر دوش سواران پیدا نمیکند به اسبها فکر میکنم که نمی تازند و شیهه نمیزنند به نعل های کهنه ای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مردادماه سال 1402 22:18
رگ و پی های این شهر نیم مرده را تا کجا کشیده می توان رگهای بی خون این مردمان را تا کجا از شاه و و شعر شراب تهی میدارید ؟ صدای مهربان و نشان بودن را از حنجرهای این آسمان تا کی دزدیده میبرید عسل غلیظ معطر عشق را تا کجا انکار میکنید ؟ دستهای کودکان دیروز را به کُنده و زنجیر تا کجا خسته و بسته میدارید چندی آفتاب کش تا کی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 تیرماه سال 1402 23:39
جادوی سرو و رود و آب با تو سلام ، با تو صدا ای همه باغ و رود و خواب بی تو نمانده هیچ مرا هیچ ترا _ هیچ مرا هیچ مرو ، هیچ مخوان هیچ مگو ای شه هیچ خوان مست خواب مرا ندیده ای باغ مرا نچیده ای خواب کجا ، باغ کجا دیدن و چیدن همه هیچ بی تو شکست پا و دست ای شه شعر خوان مست رفتن و مردن همه هیچ داروی دردم نشدی با همه درد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1402 21:56
خوب شد تیغش را تیز از واژه ها جا نهاد کنار من بیادگار خون دلم چکید بر دفترها آرزویم بود خوش ترین غزلم را با خاطراتش مرور کنم اینک هر یاد ازو زخمی شد بر دلم فردایی دیگر نیست تنها میرود آهو بره چشم درشت من بیابان است و چشمه ها دور روزگارم سوخت جز چمنزارش آرزویی نکردم که بچمد در او تا رقصش آنجا تا آوازها که مستی های گاه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1402 21:56
چگونه آن شمشیر بی قرار بیرحم و خراب و مست برید و بهم ریخت و خون چکان از معرکه رفت دستت را بنازم شورشی مغرورم آخر از آن افق های ابری و آن سروهای کوهی و آن پادشاه تنهای جنگل هیچ نگفتی بهانه چرا؟ شاه دلتنگم آخرین آرزوی من مگر پرواز تو نبود ؟ بخاطر جاده های باهم بخاطر تمام پبچ ها و دره ها بخاطر تلار بی ماهی بخاطر چشمان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1402 20:50
انتها ندارد عشق گوشه گیر خاطرات تو در انتهای دلتنگی مایوس و بی رمق نخفته هنوز دلتنگ اینهمه به پریشانی علفزار در باد دستهایت را یاد که آن پرستاران شکوفه ها چه کارشان بود در دستانش زمختی رعشه دار که بیخواب تا سحر تماشای ترا دلتنگ ناله میکند ای کهن ترین نقش زیبایی در باران های بهار و در آن آذرماه گریه بار اینک تنهایش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1402 20:43
گفتی کویرهای ما هرگز آبی تر از دریا نمیشود و آنهمه بوسه های کال ما ثبت ثریا نمیشود از ریگهای کف کوچه لعلی نخواهی جُست که دیگر الماس هایی چون ما پیدا نمیشود تقدیم به او که لعل درخشان بود و ریگ ها رو خوش نمیداشت ۳۰ فروردین ۱۴۰۲ مهراب شیروانچی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 فروردینماه سال 1402 21:48
پروانه های آبی خوابهای مرا ترک میکنند و مگسهای میوه سبز بر پلکهایم می نشینند مرگمیاید با پرده ای سفید و کنار شانه هایم نورافکن های بزرگ نیروی همه جوانی ها را می تابانند ، به اعماق تاریک نبودنها آنجا که نامی و نشانی از هیچ خاطره ای بر جا نیست در ناکجای دشتهای بی گیاه دور از شکفتن ها و رستن ها تا افق های دور خواهم رفت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1400 23:04
خدای بیداریهای شاعرانه من در سپیده دمان هر روز سروش نویسایی گاه در تاریک بی روشنان که ابریست آسمان اما نمیبارد ساده چون کاغذی سفید غزل باران میشوی هر بار ای پروانه سفید ای شور شاعرانه سیال باور نمیکنم که میرسی از این نغمه ها برآمدنت را نوید ی نیست کی خواهی برآمد از افق تاریک همچون گیسویی افشان در باد ماجرایی بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1399 22:19
همه آن ستاره ها در وفت غروب که میرفتند وعده دادند که باز میایند تو نیز چنین بگو در شامگاهی بی ستاره در غلظت سیاه بی خوابی کدام سوی شب را نگاه کنم در چشم انداز بیخوابی من هر یک سویی تا ابدیت گم شده اید ۸ آبان ۹۹ مهراب شیروانچی ×××××÷×÷÷×÷×××××××÷÷ از این سکوت ها ی تو آوازهایی درهم و گنگ میشنوم چون سارهای مهاجر بوقت...
-
گزارش خوابگردی ها
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1399 00:56
پری مهربان باران ساز از تو آغاز میشود شعرهای بارانی کنار کومه های پاییز دور از پناه آغوشت آرام آرام پاییز میلغزد در یخنای زمستان و بازوان تو پیچکهای همیشه بهار سرشانه های آجری مرا ترک میکنند از ساده ترین بغض ها شعری میسازم تا آهنگی در باد تا کرشمه های بهار جهان پایان میگیرد از طعم تلخ سرماها آه ملکه برفی من اجاق آغوش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردینماه سال 1399 18:04
شبی تو خواهی آمد چون باران گرمسیری سیل معطر رودآسایی از گیسویت مرا خواهد برد دور ، دور ، تا دورها مرزی ست میانه مستیها و راستیها و این زندگی کوتاه منم ، این آب باز آبشارهای تاریک رودهای بزرگ جهان آشنایند با عریانی تن من شنا میکنم اینک ، تا تو در موج گلبرگ های اقاقی پیرهنت ، مست کن روزگار و جهانم را چون تو زنی ، ایا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 فروردینماه سال 1399 18:02
آنهمه آهوانی که نزادند و همه گرازها که ندویدند تا بیشه دور همه خرسهایی که نچریدند در بلوتستان دشتهای زمین را تهی میدارند منمیدانم که چقدر همه ببرها از مازندران بیزارند بگذار همه درناها بخشکند در سرمای سیبری اما نپرند اینهمه راه تا فریدونکنار گرسنه منمیدانم که نفرین پلنگها زاگرس را هر ساله میلرزاند و زوزه آنهمه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 21:23
این جهان جاییست که از آن دست شسته , رفته ایم بهشت آنجاست , که ما باز باید دیداری تازه کنیم و برزخ.... انگار جهان ماست که دور ، بسیار دور ازهم..... زیستیم دور از شعله ها و بوسه های داغ سرمازده....اینک جان سپرده ایم -------------------------------------- خوب شد جانم... که نشکستی دلم را و نیز زنده گذاشتی شاعرت را که از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1392 20:17
تو را هنوز به حیرت... در خاطرات آن جامه دان کهنه هر شب در خوابهای سودایی بقدر روزی گنجشگکی لاغر... ذخیره کرده ام. که تو نان وماست چوپانی منی و نانوشته شعری از منی که هر غروب دستم تا میرسد به قلم ...فلجم می سازی هر باران که در این خشگ سالی ها ترم کرد ...گریه های تو بود می دانی که از من این چوب سوخته... در حاصلخیزترین...
-
از مرمر آبی 2
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 22:22
ترا نه دعا میکنم ...نه نفرین ترا انگار با من هنوز آزمون باقیست ترا میگذارم برابر رنج های تن بردبارم و این همه کابوس ناسزاوارم و چنان در تو گریه میکنم ...آنچنان مویه ها که رعد و برق جهان...با سیلا سیل بارانها بروبند بالشهای خوابت را تو توفانی در اخر عمر سوخته من که جزیره های نجاتم را فرو بردی...
-
از مرمر آبی
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 21:45
می آید و می رود خورشید....هر روز اما تو آن ستاره ای که در عمر آدمی... یکبارمی آیی و می گذری تا زمان و رندگی را به هم پیچی چون ستاره هالی آنگاه باز می گردی که من سالهاست ....مرد ه ام -------------------------------------------------------- نه که زندگی خورد و خواب و رفت و تمام من که دوست ندارم اینهمه را من نه گیاهم - نه...
-
بی نشان
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 20:35
نقاشی های من ناله های تنهاییست کاعذ های بی رنگ من گردشیست تکراری در برفها.... در اعماق مه ////////////////////////////////////////////////////////////////// تابستان را سر برید ه ام بر اجاقی داغ از ذغالهای تن سوخته خودم و از ران و بازوی شهریور و گُرده مرداد کبابی ساخته ام آه مهر و آبان ای آذر ... ای نیلوفران پر سوخته...
-
بیخودی ها ی۳
پنجشنبه 2 آذرماه سال 1391 21:16
بدیدار چشمهای تو بس قو ها پریده اند. برای آرامشی که در نگاه توست و چه پرنده ها و آهو ها که کوچ در کوچ هنوز پی آن دریاچه ها می گردند....... ----------------------------------------------------------------------------- نشسته ام اینجا در تاریکی " با هیچ کس که تو جایی نشسته ایی سوخته دل " خاموش که تا باز...
-
بیخودی ها ی۲
پنجشنبه 6 مهرماه سال 1391 20:00
در لیوانها ی شامگاه گرمی تن تو یخ های شناور قطبی مرا آب می کند آخر این تابستان کجای بازو ان بلوری توست که از جنوب تا شمال چهار فصل مرا می تازی. ----------------------------------------------------------------- ستیز من و رنج در غروبهای تشنگی با جرعه ای درسکوت سرانجام تمام می شود. آخر رحم کن به خوابهای زمستانی من که در...
-
بیخودی ها
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:19
می دوی و می دوانی مرا دیگر بس است...بنشین گوشه ای تا نفس بریده بنشینم کنارتو بهار بی تو هیچ زیبا نیست اولین جمله که در گوشت زمزمه خواهم کرد ------------------------------------------------------------------ شیدایی و رسواییست صدای باران نم خورده و بی چتر در آواز تو می گذرم از کوچه هایی که تهی ست از عطر های بهاری تو...
-
به شهبازی که باز پرید
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 21:13
فردا چشمت را به آسمان تهران خواهی سپرد نزدیکتر جایی کنار خوشه پروین در این دودناک شرم آور جایی هست که آسمان را به یاد چشمانت هر شب نگاه کنم. -------------------------------- دیگر ساعتی بیش نمانده تا بپرد عطر از سر گلهای سرخ و مستی از سر من جهان هوشیاری هنوز خمار است و بی خواب در غیاب شهبازی که.... باز پرید....
-
نامه هایی به ماه
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 19:38
تمام تابستان را زیر سایه ات نشستم حالا دیگر پاییز است سر به راه شده ام در پی جلو ه های آبی ماه .......................................................... براست هم اشاره کنم باز به چپ خواهی زد می دانی قلبم با توست ماشه بچکان من از اول کشته تو بوده ام....
-
بیداری میان خار ستان
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 21:10
هر شب خسته و رها با تو به خانه می روم خانه ام کجاست؟ هر بامداد ستاره من گم شده است و من در میان خارستان خسته و خمار بیدار می شوم . ------------------------------------------------------- دمی نگاه کرد پشت چراغهای چشمک زن ایستادم ـ تا برود چشمهای من حالا پیر شده اند باز هم اگر بیاید چشمکی خواهد زد افسوس ... نخواهم دید...
-
سوخته های سیاه تابستان
جمعه 31 تیرماه سال 1390 20:54
می گذرم چون برف در بهار بر بام خانه ات سحر گاه شبی می شنوی دیشب انگار برف آمده بود ------------------------------------------- درنگ من برای توست شتاب جهان را جا ماندم بخاطر زنگهای تو --------------------------------------------------- امشب لیوان من تو باش شادم کن پر باش و خوش رنگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1390 23:47
ارواح آدمهای خسته چون ماهی ها.... با هوای آب و یار و بوسه می پرند از جا و رود های گل آلود ترانه خوان کرشمه های بارانند قرقره آواز ها در گلوی بوسه ها کبود های دریایی از لبان ارواح خسته ماهی ها تا هنوز حبابهای بی رنگند.. 000000000000000000000000000000000000 آدمهای سر کاری... سر کارند شامگاه دل تنگی ها ست تو نیستی و فردا...
-
چون آه کوتاه
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 20:31
ای گم شده در تاریکی پیدا می کنم ترا جهان غار تنهاییست ببین مرا هر بامداد که دستت را می فشارم در دست با بوسه های بی صدا ------------------------------------------- تو شبها را برد ه ای با خود ستاره را هم ـ ماه را هم آخر این سیاهی را هم ببر با خود گفته بودی تاریکی نیست. تا عشق در آستان بامداد منتظر نشسته است....
-
از دفتر( قاطرچی های عاشق)
پنجشنبه 9 دیماه سال 1389 19:52
--------------------------------------- دلم که بخواند من و قاطر ها می رقصیم تا شتاب کنند سوی آبادی که بوی تو و خانه توست باز دلتنگ تو. با بوی تو در سفری دیگر -------------------------------------------------------------------------------- یخ ها را با سمها سازش نیست با هم نمی خوانند قاطر های طفلکی من لیز می خورند انگار...
-
شروه خوانی در سرما
جمعه 21 آبانماه سال 1389 21:34
و درد تمام جان مرا می کوبد ضربان درد ها انگار آهنگیست که می خوانم برای تو دوست منی کجایی سرو؟ همینکه دوستت دارم کافی نیست ؟ من درد می کشم و به خود می پیچم سیلابی تاریک خانه مرا برده میان سیل ها وزاری ها بی خانمان ...می نالم و میان دره ای آفتاب رو سروستانی تازه می کارم...
-
تابستان یعنی سوختن
شنبه 3 مهرماه سال 1389 20:26
باز این توایی که غوطه می زنی به ژرفنای عطرهای عاشقی و می پیچی گیسوان نرمت را به ساقه های بلور باد جایی در بلندای سرد زلال چشمهایی جوان از چکه ها برکه ای ساخته اند یادت باشد چه کسی گذشت از گذرگاه جوان سوزی ها بوسه ها و رویاها چون ابرها ناپایدارند و رویای بودنت هرگز نیامدن برای همیشه رفتن است برای من اما تو همیشه چون...