به اسبها فکر میکنم
و به آن کاسه های سفال آبی
که سیراب نمی کنند سواران را
به اسبها فکر میکنم
و به دشتهایی که سبز نبود
هیچ چشمه ای جاری نشد
به اسبها فکر میکنم و به آزادی
آزادی ، آن شاهین جوان
که در این دشت
هیچ مجالی برای نشستن
بر دوش سواران پیدا نمیکند
به اسبها فکر میکنم
که نمی تازند و شیهه نمیزنند
به نعل های کهنه ای فکر میکنم
که خوشبختی نیاوردند
به گهواره هایی که نه شاعر ، نه سوار
و نه هیچگاه لالایی نرمی
برای خواب کودکان
در خویش نپروردند
به اسبها فکر میکنم
به اسبها
و به آزادی
آن شاهین جوان