می دوی و می دوانی مرا
دیگر بس است...بنشین گوشه ای
تا نفس بریده بنشینم کنارتو
بهار بی تو هیچ زیبا نیست
اولین جمله که در گوشت زمزمه خواهم کرد
------------------------------------------------------------------
شیدایی و رسواییست
صدای باران
نم خورده و بی چتر
در آواز تو می گذرم
از کوچه هایی که تهی ست
از عطر های بهاری تو
--------------------------
جایی پیدا کن بیا
بنشین کنار من
در سایه های آبی رنگ
و از پشت این پنجره ها ی بلند
نگاه کن به باغ آرزوی من
ببین ... بو کن
فواره های بی رنگ عطر را
که چون بوسه های شناور
از لبان گلها رها شد ه اند
-----------------------------------------------------------
ساز من ...و شعر من.... و من
همه خاموشیم
آسمان تا بخواند
و من بخوانم
که عشق برقص آید
باید که تو بیایی
و می بیاری و
شور ها ی شیرینت
تا پهنه های تنهایی من
در قبله های همه روی حسرت
بسوی تو در نماز آیند
-----------------------------
هر انگشت تو
قلمه های شمعدانی سپید
کو دستهایت؟
برف ریز های گلباران
باغچه های شمع دانی محبوب من
زیبا و پر شور
همچون رقص در زیر باران...
بیخودی شبها بی تو پلک غزل خسته میشود/ بیخودی بی تو دل خسته میشود/ باور نمیکند دل مغرور و ساکت شمعدانی ها بی تو بیخودی پر پر میشود.......و تو بیخودی/ بیخودی /ارام /ارام او را خاموش کردی.
خیلی وقت گذشت ننوشتی
حرفی نبود یأ شوری
حالا ماهها و سالها از پی هم گذشتند
۴ سال و اندی ،،۴ سال و اندی من خواندم و خواندم
این اتاق خاموش و تاریک را ،،چراغی روشن کن
من اینجا از تنهائی و تاریکی دلم گرفت
بال پلکها در خواب آرام خسته میشود .. و بی خودی هر ساقه نازک شکسته میشود...جان می کند دل خسته تنها.... و دزوازه باغ شمعدانی بسته میشود
بیخودی شروع می شه ... و بدتر اون وقتی که بیخودی تموم میشه ...
شاید نه شروعی بوده و نه پایانی ...
بیخودی دچار توهم میشیم
توهم عشق ، زندگی و باور دیگران
در اصل هیچ جیز واقعی نبوده و نیست ...
و بیخودی غرق در توهم و رویا هستیم
یکهو متوجه میشیم همه چی بیخودی بوده
آدمها ، رابطه ها ، حرفها ، دوست داشتن ها...
بیخودی دلتنگیم حتی دقیقا نمیدونیم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و باز بیخودی به انتظار می مونیم
و زندگی بیخودی در گذر ...
بیخودی هر پاییز یادآور توست
... و من با جامی پر از می ، منتظرم تا جایی کنارت پدا کنم ...
آهنگ صدای تو ، وقتی که شعر میخونی به همراه صدای سازی در دور دست در هم می شنوم
فردا اولین روز پاییزه
............. بیا
عاقبت یک جایی، یک وقتی،
به قول شازده کوچولو:
"دلــــــــتـــ اهلــیــــهِ یـــکـــ نــفــــر می شــــود !..."
و دلت ،
برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
...تو می مانی و دلتنگی ها ،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی ،
بی دست و پا می شوی ،
دلتنگ می شوی ،
دلواپس می شوی ،
دلبسته می شوی ؛
و می فهمی
رفیق معطر بی مرام سلام سلام. دیگه مهد کودک ته تغاری تموم شد و عموی بی کلام نیومد. خلاصه برادر رفیق. همه دلتنگیم . مهمونی ها نمیایی. و شادی دیدنت از ما دریغا. حالا که پاییز شده و تو فیوزت میپره این و قتها. ناچار امامه و چشمه گلاب و میگون مثل بز کوهی گذرگاه توست. بما هم سری بزن خل و چل . این آخری از من نبود. بخدات بچه ها دیگه جیق و گوز و شیر و شیونشون تمام شدو مونده فقط بوس. عمو عمو خزه شاعر بیا دگه