هر شب خسته و رها
با تو به خانه می روم
خانه ام کجاست؟
هر بامداد
ستاره من گم شده است
و من در میان خارستان
خسته و خمار
بیدار می شوم .
-------------------------------------------------------
دمی نگاه کرد
پشت چراغهای چشمک زن
ایستادم ـ تا برود
چشمهای من حالا
پیر شده اند
باز هم اگر بیاید
چشمکی خواهد زد
افسوس ... نخواهم دید
---------------------------------------------------
تو کنار منی
کنار من
یعنی تو منی
جان بی نفسم ـ
ای صدای دور
شفای آب و نوای خواب با توست
چیزی بگو
دستی تکان بده
از میان این همه پنجره
که هر غروب
شتابناک می گذرند
انگار سفریست با قطار
تو در میانه راه
چون کودکی معصوم
دست تکان میدهی
برای این همه مسافر
و شاید برای من
--------------------------------------------------
تو تمام میز منی
لیوان ها را بر تو استوار می نهم
و دفتر ها را بر تو می گسترم
شعر و قصه و نفاشی ها
با تو سخن می گویند
تو اگر نباشی
من میزبان چرا باشم
با لیوانی در دست
و این همه رویا
رقصان و ترانه خوان
در شعله های شمع
و بر گستره سفیدکاغذ ها
سقوط حواهم کرد
... میدانم ستاره ات را پیدا خواهی کرد
با لیوانی در دست
و این همه رویا
رقصان و ترانه خوان
به تماشایش خواهی نشست
دیگر از خارستان خبری نخواهد بود
با او تاابد...
تا همیشه میزبانش خواهی بود
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو.
نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.
...
زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.
هرچندوقت یک بار نقاشی بکش.
در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.
سفید بپوش. آب نبات چوبی لیس بزن.
بستنی قیفی بخور . به کوچکتر ها سلام کن.
شعر بخوان . نامه ی کوتاه بنویس.
زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.
به دوست های قدیمیت تلفن بزن.
شمال برو . شنا کن.
هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.
خواب ببین . شعر بخوان . بدو . چای بخور و برای دیگران چای دم کن.
جورابهای رنگی بپوش
بچه هات ، نزدیکانت و دوستات رو بغل کن . اونها رو ببوس . بو کن.
به اونها احترام بذار و حرفاشون رو گوش کن.
دنبال بازی کن. اگرنشد وسطی بازی کن .
به برگ درخت ها دقت کن به بال پروانه ها دقت کن.
قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.
از خواب های بد بپر و آب بخور.
بسم الله الرحمن الرحیم بگو .
به باغ وحش برو . چرخ و فلک سوار شو . پشمک بخور.
کوه برو . هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.
خواب هات رو تعریف نکن . خواب هات رو بنویس.
یک تسبیح گلی سی و سه دانه ای داشته باش.
بخند. چشم هات رو روی هم بگذار . شعر بخون . سپیدبپوش.
شیرینی بخر . با بچه ها توپ بازی کن . برای خودت برنامه بریز.
قبل از خواب موهات رو شانه کن. به سر خودت دستی بکش.
خودت رو دوست داشته باش برای خودت دعا کن!
برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی توفان می آید تو همچنان آرام باشی
تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی.
بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.
برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشیدبنشینی و چای آسمانی بنوشی.
برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛
چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.
ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.
برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخر راهی را که باید بروی خیلی طولانی است. خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛
پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است.
برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی
چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدنه به سراغ آدم بیاید، خیلی دردناک است.
هیچ وقت خودت را به مردن نزن.
برای خودت دعا کن که زنده بمانی . زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!
برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از چیزی که نیاز داری بخوابی.
باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.
بیداری هایی آمیخته با روشنایی ، صدا ، نور ، حرکت.
تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی.همیشه سهمت را بخواه.
و بیشتر از آن چه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی
بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند.
برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی
و
نگذاری هیچ چیز ی سینه ات را آلوده کند.
برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد.
هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها
بخواه قلبت را معاینه کنند . دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را
و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!
اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت
پنجره وبه آسمان نگاه کنی . آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن
تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛
آن وقت صدایش کن؛
به نام صدایش کن؛
او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!
تو صریح و ساده و رک بگو.
هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.
شادمان باش او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند
که زنده بمانی . از او کمک بگیر. از او بخواه به تو نفس
پشمک ، چرخ و فلک ، قدم زدن ، کوه ، سنگ ،
دریا ، شعر ، درخت ، تاب ، بستنی ، سجاده ،
اشک، حوض، شنا ،راه ، توپ ، دوچرخه ،
دست ، آلبالو ، لبخند ، دویدن و عشق بدهد.
آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده.
که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد!!
دیگران را فراموش نکن !
...
با عشق...
خلاصه اینکه خودتو به مردن نزن!!!
سلام محراب
خیلی وقته ازت خبری نداشتم و دیگه پست جدید هم نمیگذاری،
چند بار زنگ زدم که جواب ندادی، فکر کردم که از این طریق احوالی بپرسم. امیدوارم هر جا که هستی حالت خوب باشی.
این حکایت دورترین اواز روزی خوانده شود /اوازش را با اهنگ باران تو می امیزد و خواهد امد/ او چون بادی تند که از سفر رنج دوری تو امده باشد/ بارانش به بنجره ات میزند با لحنی غمگین تکرار میکند / هنوز تو را دوست دارد /ان هنگام که لبریز از سرما میشود /و باران به دنبال اوست و رها یش نمیکند/ به تو می اندیشد /ان هنگام که هیا هوی سکوت او را بیدار میکند /لحضه لحضه فراق تو برایش درد اور است وبه تو می اندیشد/......به تو