می گذرم
چون برف در بهار
بر بام خانه ات
سحر گاه شبی
می شنوی
دیشب انگار
برف آمده بود
-------------------------------------------
درنگ من برای توست
شتاب جهان را جا ماندم
بخاطر زنگهای تو
---------------------------------------------------
امشب لیوان من
تو باش
شادم کن
پر باش و خوش رنگ
----------------------------------------------------
جهان کتابی شد
نیم خوانده و رها ...در باغچه
تماشای تو نگذاشت
برای مانده های زندگی
چند کتاب باید بنویسم ؟
-------------------------------------------------
چه آتشها
که متوانستی افروخت
با جوانی من.
عشق من
چقدر ...گله دارم از تو
که هیچ کاری
بکار این آتشفشان نداشتی
--------------------------------
هر غروب
تماشا دارد
خیاطی من
چشم براه دوختن من
سوزن به چشم زدن است
که مگر تو ....بیایی باز
شعرهای زیبا و دل انگیز تو همجون برفی نرم در گرمای تابستان بر دلم نشست و روحم را جلا بخشید...
زیبا و خوش رنگ با عطر عشق که طعم گس حسرت را به همراه داشتند ...