ارواح آدمهای خسته
چون ماهی ها....
با هوای آب و یار و بوسه
می پرند از جا
و رود های گل آلود
ترانه خوان کرشمه های بارانند
قرقره آواز ها
در گلوی بوسه ها
کبود های دریایی
از لبان ارواح خسته ماهی ها
تا هنوز حبابهای بی رنگند..
000000000000000000000000000000000000
آدمهای سر کاری...
سر کارند
شامگاه دل تنگی ها ست
تو نیستی و فردا
عید است
من خسته ام
و تا هنوز سر کارم.
====================================
از یادم نرفته ای
شکوفه آلوی زرد و سفید
در بارانهای هر نوروز
چون آرزو در کنارم بودی ...
روزی چون این
در روز های بارانی
--------------------------------------------------------------------------------
چشمه ها چشم زمینند
گریان به دشتها
که مردان و زنان را
گاه گرسنه , گاه سیر
در زاد و رود و کشت
کشته می بینند
و کوهستان
سنگ مزار آدمیست
که هزاران سال فرسودگی
دشتی ساخته ازو
که دلش با آدمی
چشمش به آسمان
چشمه چشم زمین است
روشنی و خواب و علف
شعر و بادام و نیشکر ازوست
و تو ...
خوابی و آرامی
که نازش هر شکوفه و ترانه ای.
خوانشی در شور
و نوایی شیرین
بادام خیال هر باغ شکوفه بارانی
-------------------------------------------------------------------
جانم
دفترم
کبوترم
نیستی
جان جان من
تو هم
چون باران و نماز و دوست
رفته ای
آه جانم...وای حبیبم
داد ای داد
ای دفتر ساده من
ای جان. جان من جان جانان من.
بهترین بخش یاد ما بیرون از ماست ؛ در نسیمی ، در بوی نای اتاقی ، یا بوی آتشی تازه افروخته ؛ در هر آنچه آن بخشی از خویشتن را در آن باز می یابیم که هوش چون به کارش نمی آمد، نادیده گرفته بود. واپسین گنجینه ی گذشته ، بهترین ، همانی که وقتی چشمه ی همی ی اشک هایت خشکیده می نماید باز می تواند تو را بگریاند. بیرون از ما ؟ به بیان بهتر درون ما، اما از چشممان پنهان در پرده ی فراموشی ای بیش و کم دیر پاییده. تنها به یاری همین فراموشی است که گهگاه می توانیم آنی را که زمانی بودیم باز یابیم و در برابر چیزها همانی بشویم که در گذشته بودیم، و دوباره رنج بکشیم چون دیگر نه خودمان ، که آن آدم گذشته هاییم.
مکان هایی که شناخته ایم فقط از آن جهان فضایی نیستند که برای راحتی بیشتر در آن جای می گیریم؛ تنها لایه ی نازکی در میان ادراک های به هم پیوسته ای بوده اند که زندگی آن زمان ما را می ساخته اند. یاد یک تصویر ، چیزی جز حسرت یک لحظه نیست و افسوس که خانه ها، راه ها و خیابان ها هم چون سال ها گریزانند.
مارسل پروست
در جستجوی زمان از دست رفته