---------------------------------------
دلم که بخواند
من و قاطر ها
می رقصیم
تا شتاب کنند
سوی آبادی
که بوی تو و خانه توست
باز دلتنگ تو.
با بوی تو
در سفری دیگر
--------------------------------------------------------------------------------
یخ ها را با سمها
سازش نیست
با هم نمی خوانند
قاطر های طفلکی من
لیز می خورند
انگار که از سرما
یا از خستگی
گریه می کنند
بر سر همین گدار بود
با دوستان ... آن سالها
یکبار دیده بودمت
دوست داشتی
چایی و تابستان و مرا
ومن .. .
انگشتان بلند و طلایی تو را
-----------------------------------------------
باز ابر ها را
سر لج بازیست
با قاطر های من
بگذار ببارند
لعنت به نعل های خوشبختی
شانس کجاست؟
از آسمان نمی رسد
قاطری بالدار
که به پراند از گردنه ها
قاطرهای من و عاشقی را
در برفها
یا در بوی دود های آبی
از سوی خانه تو
در زیر بهمنها
شاید یاد بگیرم
که چه ساعت
چشم براه منی.
-----------------------------------------------------
مرا لیوانیست
تو در آن
جهانیست انگار
دوست دارم
هر شب
بنوشم تو را .. .
ای جهان من
----------------------------------------
مدادها تو را کشید ه اند
و من تو را در خیال
کاش بدانی من و شبها
چه کشیده ایم
از تو ... و از مداد ها
باید اینجا دیدتان انگار. اینجا به حرف نشست انگار. و حرفی هم نیست..
میشود پرسید و جواب نگرفت. اما میشود همیشه پرسید!!
***کم لطفی بود در چند تایی از جمله هاتون***
میشه پرسید کدوم جمله ها؟؟؟؟
جالب بود
دو تا ی آخری وق العاده زیبا یودند
جالب بود
دو تای آخری فوق العاده زیبا یودند
او شراب بوسه می خواهد ز من
من چه گویم قلب پر امید را
او به فکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را