پیامبر آبی

 

قسم بخور، پیامبر من 

 

که کاشی خانه آبی مرا  

 توفان نخواهد برد  

 

 که میخکهای شعله ریز باغستان 

بر باد نخواهد رفت 

 

این سان خسته و کبود  

 اینسان ژولیده

بر گذار خواب و غزل 

 کسی نرفت 

  

پس بیدار باش ، پیامبر من 

 

 ماه و ماهی، شعر نقره ایی امواجند 

که در کج و راست هر گامت 

 ترانه می خوانند 

 

 این تابستان ابدیست 

و هیچ بادبان 

بر دکلهای غرور کشتی ها 

بادهای شاد شرقی را  

سلام نمی گوید 

 

قسم بخور پیامبر من 

که دندانهای سفید لبخندش 

چون نمک و خون تشنگی 

باز هم ،خواهد آراست 

جلو ه های بودن را 

 

این شبرنگی جامه اش 

نشان قهر است با ستاره ها 

وگر نه چابک که می راند ، آن سالها

چون شهابی مست 

 

هلهله می زدند 

مهدختان باد  

بر سلسله های ناشکیب هر گامش 

 

و تمام خورشیدهای آبی رنگ 

پولکهایی رخشان 

 از آن چارقد دیبا بودند 

 

قسم بخور  پیامبر من 

که ایمان به رسولان بردباری 

یک برق، از کهکشان رویایم ،نخواهد کاست 

  

و در باز دم زاده شدن 

 از برکه های نور ،پریان غزل که می آیند 

 

قسم بخور، پیامبر من 

 که در بوسه رستاخیز 

 باز بارانی از شعر و ، ستاره خواهد ریخت.

نظرات 1 + ارسال نظر
man شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 01:45 ب.ظ

arzo mikonam ta abd zendeh bashi va benevisi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد