پنج شعر سوری برای آخر سال... سالی که نیما رفت

 

خبرت خواهم کرد

که بیایی

 

وقت کوچیدن باد

از سر کوه بلند

 

وقت رقصیدن یک ژاله

که میخواهد بچکد

از سر برگ درخت

 

که بیایی - بنشینی

 تا خواندن یک شعر قشنگ

ببرد هوش از سر من

 

 

بتماشا بنشین ساعتی

خواب ببین .... خواب مرا

سر بنه بر بالش نازم

 

بوی من... عطر شعرم

باصدای بالهای کبوتر

بهم میریزد ....

من رفتم...

من رفتم

 خبرت خواهم کرد

 

---------------------------------------------------------------

 من پر نمی کنم

تو پر کن

بطری های نفسم را

 

نه...

جلوتر برو

خفن تر

بالاتر

پر نمی شود

از من چیزی

باز تا دفتری ذهنی

جاده ای ..  تا هیچ

 

من این جاده ها را

گاز داده ام

من این دفتر ها را

نوشته ام

 

من این حافظه را

انباشته ام

از حافظ ...

از نیما

از مهراب

-------------------------------------------------------------------------------

 

دلت  مگر گرفته بود

از این تلاطم عمیق

 که به وحشت

 چشم گذاشتی

  که رها شدی

 که رها کردی

عاشقانت را

بی دل و بارانی

 

فرصت نشد

 که شعری

بخوانیم باز

برای هم

 

کلاغهای پارک شهر

و چناران بی برگی

چندان سکوت می کنند

تا سر انجام دوباره

 

یک روز

یک جا

یک غزل بخوانیم

آسوده ،برای هم

--------------------------------------------------------------------------------------

تصادم عشق و عقل

هرگز فاجعه نبود

یکی گذشت

یکی گذاشت

 

در این معامله بی روح

نقد جانی به عقل

و شتاب روحی تا جام

 

 این بازار بی رونق را

تاجر ی آمد روزی

جار میزد

 انزلی میخرم ...

با سروهای بلند

موج های سفید را

با هزار قوی درشت

 

تاجر چیزی نخرید

گذشت ، گذشت و رفت

 

انزلی هست هنوز

با  سروهای بلند

 و هزار قوی درشت

که  میپرند  گاهی

در هوای موجهای سفید

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

 

چشمش مرا نکشت

گفت تا بکشندم

 

دنبال عطر نرفتم

خوش خوش میکشت مرا

 

صد بار گرفتمش به نیش

که خوش باش وبرو

راه بیراه میشود

روز که می آید

 

شب من

 شبهای  من

با این بی راه روزگار

تمام نمیشود حتی یکبار

 

نه به میزان ریحانها

نه به قدر شب بوها

ترازوی شامه من

 هرگز  میزان نمیشود

 

 

بگو  گلی بیاورند

 

 

 قدر ستاره ایی /در آسمان شب

 تا بسنجم قدر /عطر روشنش

 

گذشته بود چند بار 

 از شب من

از باغستان غزلم

از  ناچیده های دفترم

 

 در سبد آسمانهای  گلباران

اینک از روشنان /یکی اوست مرا

 

 چشمکی بزند کاش

 یعنی کمی

یک ذره

 دوستش بوده ام جایی

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:53 ب.ظ

من این حافظه را

انباشته ام

از حافظ ...

از نیما

از محراب

ای کاش بود و میخوند .......در جایی نوشته بودند هر درختی که بریده میشه به جای اون درخت دیگری کاشته میشه

نهالی در انتظار محبت توست
میتونی از اون نیما ی دیگر ی بسازی
عجله کن فردا دیر ه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد