کتیبه های من

 

مشغولم ...

 بیاد تو

و میشمارم

سالهایی را که رفت

و ترا ندیدم هیچ

 

هیچ ندیدم ترا

از هیچ

جز از  تماشای تو 

رنگ نگرفت

 پرده های خیال من

 

غوغای بلند بلند

چند زمستان رفت و بهار آمد

باغ کوچک دفترم را

ننشستی هیچ سال

 

باز با این همه 

اینجا... من هستم

 

خدا را شکر............

مشغولم بیاد تو

-

------------------------------------------------------------------------

 

با شب بخیری بجهان سرد

 روز را در وهم رها میکنم

و تو را از آن بلند روشن میدزدم

چراغها را میگذارم

که بسوزند تا صبح

و ترا چون طاقه ایی حریر زرد

می گسترم بر پنچره های خوابم

و تا صبح پرسه میزنم

در باغ لیمو های درشت

زرد و سبز و درخشان...

تو را میگذارم بالای ذهن بیدارم

که دیگر جز خاکستری نمی داند

 

صبح به خیر روزگار من

--------------------------------------------------------------------------------------

 

شعری بنویسم

 در باره بامها و لک لکها

شعری در باره بهار

و چگونه شکفتن گلها

و چطور آب شدن برفها

شعری بنویسم...که مثلا

تنها نشسته ام ...بالای بامهای شعرم

و لک لکها از فراز سرم

 پرواز میکنند

 

می شکوفند گلها در باغ همسایه

و برفها در کوهستان دور

 آب می شوند

لک لکها چون سایه های سفید و سیاه،

 دور می شوند از من

نظرات 5 + ارسال نظر
کیوان یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ب.ظ

شنیدیم حبیبی/

خانوم یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:43 ب.ظ http://khan00m.blogsky.com

سلام
شعرای خیلی قشنگی ، صادقانه می گم خیلی به دلم نشست خوشحال می شم به من یک سری بزنین

عالیه و کا... سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ

چی شده محراب؟ میشه توضیح بدی؟

عالیه و ... دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:06 ب.ظ

محراب خواب زده. نمیخوای چیزی بگی از رویا ها و خوابهات. بر خیز دوست. دلمون تنگ شد .

عسل سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ http://www.tanhai68.blogsky.com

شعر هاتون واقعا قشنگ بود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد