دوستت دارم
در سرزمینی که هر صبحش باران است
تا اگر داغ است فنجانت
یک قطره خنک...
بچکد از ابرها بر آن
دوستت دارم
در جهانی که ظهرش آفتابی تند است
تا زود بیات نشود نانت......
که گرم گرم دوستم داشته باشی
و شامگاه دوباره بارانی
که تند تند بدوی در پیاده رو
و من چتری در دست
زیر مهتابی های اولین چهار راه
سرگردان بگردم دنبال تو
در سرزمینی که
من دوستت دارم
صبحدم نفرین میبارد
ظهر آتشبار جنگ است
و عصرهنگام ،ابرهای بیهوده
از چشم بیوه زنان میبارد
فردا چگونه پیدا کنم ترا
در اولین چهار راه
که پر است از بیوه زنان
و خبرچینانی که چای داغ می فروشند
دوست داری پولدار بشی؟ هر کلیک 80 ریال!
در سرزمینی که صبحدم نفرین میبارد و ظهر آتشبار جنگ دوست داشتن هنری است نایاب
شاد باشی هنرمند...