رنج من و خنده شما
حاصل کشتزاران خشکسالیست
بی دانه - بی گل - بی بهار
همیشه همین ساعت
غش کنید محبوبم
در خنده های تلخ
بی خرمن و بی حاصل
در جشنهای مغموم
شازده من ای ارباب
ربالربوب همه خدایان برهنه پا
باور کنید مرا
مرا که پر شده ام از پرواز
که سبکتر شده ام
از جیک حیک جوجه ها
کاش پری هم داشتم
که میپریدم تا هوای تو
نخواستی ای شاه
ای ماه کم گذار
ای شعله تمام
روستای شوقم
بی کشتزار مانده ست
نمیشود ای الهه سحر
که صبحدم مردی باشی
سوار اسبی جنگی
رهسپار نبردها
و شامگاه بانویی کنار اجاق
با گیسویی بریده
و سرمه دانی شکسته
با خود گفتم.....
تمام میشود فرصت تماشا ها
و جشن خرمن بیهوده است
اینک که عروسها
همه آبستن به حجله میروند
پس شما هم تمام کن شاعر
بشتاب تا ببری چادر بارانت را
تا دشت و خرمنگاهی دیگر
مهربونم................................
گفتی دوستی پرنده خوش آوای نامیرایست تا بخوانی هست و خو ش میخواند چون فراموش کنی میرود بر بهاری دیگر نغمه سر میدهد . ماندم و خواندم تا بمانی و نروی
اما رفتی خب خوش بروی همیشه برات آرزوی خوشبختی میکنم برو عزیز من به سلامت در پناه خدا
زیباتر از این که نمیشه. اگر هم شدنی باشه کار خودتونه استاد. خسته هستید میدونم . یک خسته نباشید داغ در زمستان بی برفی نثار شما