سودای آن ماه

که نه طلوع می کند نه غروب
 
بیدارم داشته است

بر فراز بامهای مخروبه جهان

اذان صبحی/ تا افراشتگی آن گیسو ،در باد

و  هی ها تا غروبدم

که برزیگران به روستا باز آیند

با صلاواتی مکرر

در رویت حلال رخسارش

--------------------------------------------------------------------------

سر انجام میرسد .

ایمانم به رستخیز / وعده ام داده ست

که از قطاری متروک

در ایستگاهی مغروق میان شن

صدای سوتی شاد شنیده خواهد شد

و آن پاهای ظریف / در آستانه فرود

لختی به درنگ خواهد ماند

و آن چشمان زیبای حریص

به تماشای منظر ها

برقی از رضایت خواهد زد

و آن گل سرخ ...
 
لبانش ، به عطر سلامی باز خواهد شد

سلام ...سلام ...آه  چه عطری...

هوووو ....هووووو ...میشنوی... محراب !؟

اینک قطار می رسد به ایستگاه...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دغدغه در نیمروز

وقتی که آفتاب میرود 
 
 تا آخرین لکه های سایه را فرو برد

وقتی که از انتهای کسالت

شبحی پدید نمی آید

که چشم و منظر را بپیراید

نگران نباش...

.بر بال باد هایی هم  که نفس بریده

افتاده اند از وزش ها

عطری سوار نبود

این حوالی قرنهاست...

 که کاجی ... شمشادی...بنفشه ایی ...ندیده اند





نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:28 ب.ظ http://dark-love.blogsky.com

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:41 ب.ظ

ضريف را با اين ظ مينوسند ظريف

[ بدون نام ] دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام سلام سلام چقدر بی تو تنهایم امروز

ماه سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ق.ظ

در برابر تو کیستم ؟
... من در برابر تو کیستم ؟ و آنگاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم توئی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم توئی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش توئی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش توئی و خود را طفلی که پدرش منم و مرا شمعی که پروانه اش توئی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش توئی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهائی که انیسش توئی و ناگهان سرت را تکان می دهی و می گویی : نه ، هیچ کدام ! هیچ کدام ، این ها نیست ، چیز دیگری است ، یک حادثه دیگری و خلقت دیگری و داستان دیگری است و خدا آن را تازه آفریده است هرگز ، دو روح ، در دو اندام این چنین با هم آشنا نبوده اند ، این چنین مجذوب هم و خویشاوند نزدیک هم و نزدیک هم نبوده اند ... نه ، هیچ کلمه ای میان ما جایی نمی یابد ... سکوت این جاذبه مرموزی را که مرا به اینکه نمی دانم او را چه بنامم چنین جذب کرده است بهتر می فهمد و بهتر نشان می دهد .

معلم شهید علی شریعتی

اشنای قدیمی شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:18 ب.ظ http://hamahbitu

زیبا وبسیار فخیم ، با تصویری قابل لمس .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد