کفشم را هیچ از غبار راهی نمی شویم
که گام بگام پیمودم ... تا بدیدارت
هیچ نخواهی شست چشمت را
از اشکهایی که هر گامم
نشانده است ترا در چشم
هر گام من با هر اشک تو.... حسابش پاک
اینک دیگر بخند ، حبیب من
اینبار من کم آوردم
بار نمکهای لبخندت
بیش از قند شعر های منست
---------------------------------------------------------------
می نویسم
یعنی میتوانم از دوست داشتن
از شور انگیزی یک لبخند
تابلویی دیگر رسم کنم
تا بدیوار های تاریک
گوشه ایی روشن هدیه کنم
همیشه برای مردن و تمام شدن
لحظه ایی کوتاه کافیست
نواختن برای عشق ها و عطر ها
نوشتن از نور ها و رنگها
هزار سال کم نیست؟
می نویسم تا هنوز
آه ... مهربان...پس هزار سال دیگر
.....کنارم باش
----------------------------------------------------
کسی نگران نیست
هیچ کس نمی آید
یادت هست عزیز؟
آن سالها و آن همه گردو ها
آن تابستانها و آن همه انجیر
تمشکهای پر خون اما
سرخ افزای خونمرگی ها
در رگان هویدای ما بودند
اینک آن پوست ظریف را آن سوزن
...ای اولین همبازی
چه بی رحم رخنه میکند
آن رگهای آبی کم خون را
کسی نگران نیست
مادر یادت هست؟
کسی نگرانش نبود و ...
افطار نکرده رفت
تا اذان هیچ غروبی را ... نیاید باز
صبحدم به اذان گلها و گنجشکها
صدایت میکنم ،همبازی... باز آ
-----------------------------------------------
دیر شد
وقت رفتن است
تو یا من...؟؟!!
کدام زودتر عبور کنیم؟
از این در گاه...؟
این شانه های ظریف آیا
بار این سبد های گل آکند را
می تو اند برد؟
آن چشمهای شعر آفرین
غزل ، غزلهای بوسه ریز را
کی فرو میریزد
در نگاهی واپس
دیر شد...هنگام رفتن است
نه....نه... مهربان
بگذار همزمان...عبور کنیم
از این درگاه
اینجا نباید که می نوشتیم اما نشد که نشد. همه دوستان خون بدل شدیم. تاسوعا و این همه غم مرحبا جانم.
سلام
سلام استاد زیبا مینویسید .همراه با مهربان.............
salam , mano beyade neveshtehaye nader ebrahimi mindazy, va mara dobare be jayi mibary k zamani na chandan dor onja bodam