حالا شعر و سکوت
پیرهن های هزار بار شسته من
زیبنده این مترسک تنهاست
سلام به کلاغهای بد رنگی
سلام به جاده های دلتنگی
این پیرهن دیگر بکارم نمی آید
از این پس واژه هایم رنگ پریده است
از این پس نغمه هایم در خوابند
راستی...؟ عابران این جاده
به این مرد برهنه چه خواهند گفت
که میرود تمام طول راه را به حیرانی
آه آری...
              مترسک توضیح خواهد داد...

============================
باور نمی کنی
من دروغ نگفته ام
هرگز هیچ حرف راستی را
باور نمیکنی
و من هرگز دروغ نگفته ام
چون باور نخواهی کرد
پس حرفی نخواهم زد
از این پس شعر های من
کاغذ های نانوشته سپیدیست
که هر شامگاه
 برایت پست خواهم کرد
خوب شد؟؟!!
دیگر نمی توانی بگویی
....باور نمی کنم....

========================
سالها از خودت بگو
گرد این میدان
هزاران بار بچرخ
از این آسما ن خاکستری
جز اندوه نمی بارد
بارانی سیاه....چتری سیاه
و آن گیسوی سیاه
ساعتی دیگر غروب خواهد شد
و شب ترا خواهد نوشید
چرا کمی رنگ سرخ
بر گونه هات نمالیدی؟
چرا اقلا آن لیمویی روشن
روسری کهنه ات را می گویم
نبسته ایی بسر؟
در اعماق شب تاریک
در بارانهای سیاه
چگونه پیدا کنم ترا؟



نظرات 1 + ارسال نظر
ماه سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:24 ب.ظ

hata dar amaqeh shab tarki dar baranhaieh siah ham mitoni o ro peida koni ....shayad o dar tariki be entezareh to neshasteh

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد